ويژگي هاي رفيق خوب

ويژگي هاي رفيق خوب

ويژگي هاي رفيق خوب

1- دينداري
2- تقوا
3- علم و دانائي
4- عقل و خردمندي
5- غمخواري و رازداري
6- وفاداري
7- راستگويي و درستكاري
8 – از طبقه متوسط و مستضعف جامعه
دانسته شد انسان اجتماعي است و لازمه بشر است كه با هم نوع خود رفاقت داشته و دوستي داشته باشد و با آنها ارتباط، تماس و نشست و برخاست داشته باشد و از اجتماع منزوي و دور نباشد.
رفيق خوب همواره همراه انسان است،‌ آنهم نه فقط در دنيا بلكه در آخرت نيز چنين است. حال كه مسئله رفاقت اين همه اهميّت دارد اين سؤال مطرح مي شود: با چه كسي رفاقت ايجاد كنيم؟
رفيق خوب داراي ويژگي هايي است كه در اين بخش به علائم و معيارهاي دوست خوب اشاره كرده و در هر مورد احاديث،‌ حكايات و مطالبي را ذكر مي كنيم:

1- دينداري

اسلام عزيز سفارش دارد كه با انسان هاي ديندار رفيق شويد، با افرادي كه تعهد ديني و الهي دارند. زيرا رفيق متديّن، موجب شرافت، سعادت و عزّت دو دنياست.
آيا شخصي كه با خدا تعهدي ندارد با رفيق خود خواهد داشت؟ آيا فردي كه پاي بند به اجراي فرمانها و دستورات پروردگار نباشد پاي بند به تعهدات نسبت به رفيق و دوست خود خواهد بود؟
در اين باره اخبار فراواني از بزرگواران معصوم (عليه السّلام) رسيده كه به چند روايت اشاره مي شود:
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
( مَجالَسَةُ اَهلِ الدّيِنِ شَرَفُ الدُّنيا وَ الآخرَِة ) (1)
همنشيني با متديّنين و دينداران شرف دنيا و آخرت است.
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده:
( اُنظُرُوا مَن تُحادِثُونَ؟ فَإِنَّهُ لَيسَ مِن اَحَدٍ يَنزِلُ بهِ المَوتُ اِلاّ مُثَّلِ لَهُ اَصحابُهُ اِليَ اللهِ اِن كانوا خياراً فَخياراً و اِن كانوا شرِاراً فَشِراراً ) (2)
دقت كنيد كه با چه كسي هم صحبت هستيد؟
زيرا هيچ كس نيست كه مرگش فرا رسد جز آنكه دوستانش در پيش خدا برابرش مجسم شوند، اگر از خوبان باشد خوبان در برابر او مجسم شوند و اگر از بدان باشد بدان در برابرش مجسم شوند.
اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) مي فرمايد:
( اِنَّما سُمِّيَ الرَّفيقُ رَفيقاً لانَّه يَرفَقُكَ عَلي صَلاحِ ديَنك فَهُوَ الرَّفيقُ الشَّفيقُ ) (3)
همانا رفيق براي آن رفيق ناميده شده است كه او تو را بر آنچه صلاح دينت است همياري مي كند و اين شخص رفيق مهربان است ( قدرش را بدان ).
قال امام زين العابدين (عليه السّلام):
( جالِسُوا اَهلُ الدّينِ وَ المَعرِفَةِ، فَاِن لَم تَقدِرُوا عَلَيهِم، و َالوَحَدَةُ‌ انَسُ وَ اَسلَمُ ) (4)
با انسانهاي ديندار و آگاه مجالست كنيد. اگر اين گونه افراد را پيدا نكرديد تنهايي بهتر و مطمئن تر است.

تأثير مجالست با اهل دين

مرحوم شهيد ثالت مي گويد:
« مرحوم شيخ جعفر كبير وارد قزوين شد و در منزل برادرم ( حاج ملا محمد صالح ) منزل كرد، پس شب هر يك در گوشه اي خوابيدند. من هم در گوشه اي خوابيدم.
چون پاسي از شب گذشت، ديدم كه شيخ جعفر مرا صدا مي كند كه برخيز و نماز شب را بخوان، عرض كردم: بلي بر مي خيزم، شيخ از من رد شد و من، ديگر بار خوابيدم.
ناگاه بر اثر شنيدن صداهائي متأثّركننده از خواب جستم از پي آواز روانه شدم، چون به نزديك رسيدم ديدم كه جناب شيخ با نهايت تضرّع و بي قراري به مناجات و گريه اشتغال دارد.
پس از صداي آن جناب و گريه و ناله او آنچنان تأثيري در من كرد كه از آن شب تا به حال كه بيست و پنج سال مي گذرد هر شب برمي خيزم و به مناجات با قاضي الحاجات اشتغال دارم. » (5 )

2- تقوي

تقوا چيست؟
متّقين كيانند؟
لغت تقوا از كلمات شايع و رايج دين است، در قرآن كريم به همان اندازه كه از ايمان و عمل و يا نماز و زكوة نام برده شده از اين واژه نيز استفاده گرديده است.
تقوي؛ از ماده « وقي » است كه به معناي حفظ و صيانت و نگهداري است و حقيقت تقوي از نظر اسلام يعني: انسان خود را از آنچه كه از نظر دين، خطا و گناه و پليدي و زشتي شناخته شده، حفظ و صيانت كند و مرتكب آنها نشود. (6)
خداوند سبحان در سوره بقره آيه 193 مي فرمايد:
( وَ اتَقوُا الله وَ اعلمُوا اِنّّ اللهَ مَعَ المُتَّقين )
از خدا بترسيد و بدانيد كه خداوند با پرهيزكاران است.
و نيز در سوره نحل، آيه 128 مي فرمايد:
( اِنَّ اللهَ مَعَ الّذَين اتّقُوا )
همانا خداوند با پرهيزكاران و متقين است.
دومين ويژگي رفيق خوب تقوي است؛ بايد با پرهيزگاران و اهل تقوي رفاقت و دوستي داشته باشيم و توصيه اسلام به پيروانش اين است كه با متّقين همنشين شوند.
خدواند در سوره زخرف آيه 67 فرموده:
( اَلا خِلاّءُ يَومَئذٍ بَعضُهُم لِبَعضٍ عَدُوُ اِلاّ المُتقَّين )
دوستان در آن روز ( روز قيامت ) دشمن يكديگرند مگر متّقين و پرهيزگاران.
تبديل شدن دوستي غير پرهيزگاران به عداوت در روز قيامت، طبيعي است. چرا كه هر كدام از آنها ديگري را عامل بدبختي و بيچارگي خود مي شمرد.
غير متّقين در روز قيامت به يكديگر مي گويند: تو بودي كه اين راه را به من نشان دادي و مرا به سوي آن دعوت كردي، تو بودي كه دنيا را در نظر من زينت دادي و مرا به آن تشويق نمودي. ولي پرهيزگاران كه از رستگاران روز قيامت هستند به يكديگر چنين سخن نمي گويند
زيرا كه پيوند دوستي آنها جاوداني است. (7)
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:
( قَالتِ الحواريون لِعيسي: يا روح الله من نُجالِسُ؟ قال (عليه السّلام): مَن يُذكِّرُكُمُ الله رُؤيَتُهُ وَ يَزيدُ في عِملِكُم مَنطِقُهُ وَ يُرَغَّبُكُم في الاخِرَةِ عَمَلُهُ ) (8)
پيروان حضرت عيسي (عليه السّلام) از او پرسيدند با چه كساني همنشين شويم؟ حضرت عيسي فرمودند:‌ با كسي كه از دين او به ياد خدا افتيد،‌ كلامش بر دانش شما بيافزايد و عملش شما را به كار براي آخرت تشويق نمايد.
و حضرت لقمان حكيم به فرزندش نصيحت مي كند:
( يا بنيّ؛ اِخَترِ المَجالِسَ عَلي عَينِكَ،‌ فَاِن رَاَيت قَوماً يَذكُرُون اللهَ فَاجلِس مَعَهُم ) (9)
پسرم؛ همنشين و رفيق خود را با بصيرت انتخاب كن، هرگاه ديدي گروهي خدا را ياد مي كنند با آنان نشست و برخاست داشته باش.

3- علم و دانايي

از ويژگي هاي بسيار مهمّ دوست و رفيق خوب آگاهي و دانائي است. اخبار فراواني بر ضرورت انتخاب رفيق عالم و دانشمند است، زيرا
رفاقت با عالم؛ اثرات مفيدي در زندگي فرد دارد.
همنشيني با عالم موجب حيات و روشني دل است و سبب خوشبختي و سعادت،‌ و نيز رفاقت با عالم، آگاهي و ادب رفيقش را افزون مي كند.
براي آنكه اثرات رفاقت با دانشمند را بهتر بدانيم روايات فراواني در اين زمينه از بزرگان رسيده است كه به تعدادي از آنها اشاره مي شود:
امام علي (عليه السّلام) مي فرمايد:
( مُصاحِبَةِ ذَوِي الفَضائِل حَياةُ ) (10)
همنشيني با فضلا و دانشمندان سبب زندگي و روشني دل است.
قال علي (عليه السّلام):
( مُجالسَةُ الحُكَماء ِ‌حَيوةُ العُقُولِ وَ شَفاءُ ) (11)
نشستن با دانشمندان سبب حيات عقل و شفاء بيماري ها است.
قال علي (عليه السّلام):
( جالِسِ العُلماء تَسعَد ) (12)
با عالم همنشين باش تا سعادتمند شوي.
قال علي (عليه السّلام):
( جالِسِ العُلَماء يَزددُ عِلمُكَ وَ يَحسُنَ اَدَبُكَ وَ تَزكُ نَفسُكَ ) (13)
با دانشمندان همنشين باش، علمت افزون مي شود، ادبت نيكو و نفست پاكيزه مي گردد.
قال علي (عليه السّلام):
( خَيُرُ مَن صَاحَبتَ ذُوالعِلم ) (14)
بهترين رفيق براي شما كسي است كه دانشمند باشد.
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:
( يا علي، تَمنّي جبرئيل ان يكون من بَني ادَمَ بِسَبعِ خصِالِ … وَ مُجالَسةُ العُلَماء ) (15)
آرزو كرده جبرئيل كه از بني آدم باشد به واسطه هفت خصلت، از جمله آنها؛ همنشيني با علماء است.
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم):
( اَلجُلُوس ساعَةً عِندَ مُذاكَرةِ العِلمِ اَحَبُّ اليَ اللهِ مِن قرَاءَةِ القُرانِ كُلِّهِ اِثني عَشرَ الفَ مَرَّةٍ ) (16)
ساعتي با عالم همنشين شدن، از دوازده هزار مرتبه ختم
قرآن محبوب تر است.
حضرت محمد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:
( اَنا من الدنيا احبّ ثلاثه اَشياء اَلمشيِ اِلَي المسَاجِد و مُجالِسُ العُلماءِ و َصلَوةُ الجَنايزِ ) (17)
من از دنياي شما سه چيز را دوست دارم: رفتن به مساجد،‌ همنشيني با عالم، نماز ميّت.
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)
( يا علي،‌ للِسَّعيد ثلَاثَ عَلامات:‌ قوُتُ الحَلالِ في بَلَدهِ وَ مُجالَسَةُ العلماء وَ الصَّلوة الخَمِس باِلامام ) (18)
اي علي:‌ سعادتمند سه علامت دارد: قوت حلال در وطنش، همنشيني با اهل علم، و نمازهاي يوميه را با جماعت خواندن.
امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (عليه السّلام) فرموده:
( مُحادَثَهُ العالم عَلَي المزابل خَيرٌ مِن مُحادِثهَ الجاهلِ علَي الزَّرابيِّ ) (19)
گفتگو و هم صحبتي با عالم در عالم در خاكروبه بهتر از گفتگو با جاهل است روي تشكها.
لقمان به فرزندش فرمود:
« اي پسرم، هم صحبت عالِم باش، خود را به آنان نزديك گردان و با آنان همنشين باش،‌ آنان را در خانه هايشان زيارت كن، تا شايد شبيه آنان شوي و از آنان باشي. »
خواجه عبدالله انصاري فرموده:
« سعادت دنيا و آخرت را در صحبت دانا شناس. »

4- عقل و خردمندي

چهارمين ويژگي رفيق خوب عاقل بودن است، ويژگي عقل رفيق در مكتب تربيتي اسلام به قدري ارزشمند است كه اگر به فرض كسي با داشتن عقل تيزبين و روشن فكر؛ پاره اي از مكارم اخلاق را نداشته باشد رفاقت با او روا و مجاز شناخته شده است. مي توان گفت كسي كه رفيق عاقل ولبيب دارد از نعمت بسيار بزرگي در زندگي برخوردار است، بايد قدر آن نعمت ارزشمند را بداند و از وجود چنين رفيق لايق به نحو نيكو استفاده كند.
رفيق عاقل داروي دردهاي زندگي و حلاّل مشكلات اجتماعي است. او مي تواند در مواقع حساس و خطرناك زندگي بزرگترين خدمت را نسبت به دوست خود بنمايد و با عقل خويش او را از سقوط و بدبختي نجات دهد. (20)
رفيق عاقل موجب نشاط روحي، ايمني و آرامش و خلاصه
همنشيني با عاقل بهره مندي از عقل اوست كه در اين زمينه اخبار فراواني است كه به چند روايت اشاره مي شود:
قال علي (عليه السّلام):
( مُصاحِبَةُ العاقِلَ مَأمُوَنةٌ ) (21)
با خردمند نشستن سبب ايمني است.
و نيز امام علي (عليه السّلام) فرموده است:
( صُحَبةُ الوَليّ اللَّبيبِ حيَاةُ الرُّوحِ ) (22)
همنشيني با دوست عاقل روح را زنده مي كند.
امام علي (عليه السّلام) فرموده:
( عَدُوُّ عاِقلٌ خَيرٌ مِن صَديقٍ اَحمَقَ ) (23)
دشمن عاقل و خردمند بهتر از دوست احمق است.
حضرت امام صادق (عليه السّلام) فرموده:
( الاخوان ثلاثه: فواحدٌ كالغذاءِ الّذي يُحتاجُ اِليهِ كُلّ وَقتٍ فَهُوَ العاقِلَُ،‌ وَ الثاني في مَعني الدّاء و هو الاحمقُ و الثالثُ في معني الدّواء فَهُوَ اللبيبُ ) (24)
دوستان سه قسمند:
اول؛ كساني كه مانند غذا،‌ از لوازم ضروري زندگي هستند و آدمي به آنها نياز دارد، او عاقل است.
دوم؛ كساني كه وجود او براي انسان به منزله يك بيماري رنج آور است و او احمق است.
سوم؛ رفيقي كه وجودش به منزله داروي شفابخش و ضد بيماري است و او روشنفكر بسيار عاقل است.
امام هشتم علي بن موسي الرضا (عليه السّلام) فرموده است:
( عَليكَ اَن تَصحَبَ ذُوالعقَلِ فَانَّ لَم تجِدَ كَرَمهُ اِنتَفعَ بِعَقلهِ ) (25)
بر توست كه با عاقل همنشين شوي،‌ زيرا اگر از بخشش او استفاده نكني از عقلش بهره مند شوي.
امام علي (عليه السّلام) مي فرمايد:
( مُجالسَةُ العُقلَاء تَزيدُ في الشرف ) (26)
همنشيني با خردمندان سبب افزايش شرافت انساني است.
سقراط گويد:
مصاحبت با خردمند گنج است و معاشرت با جاهل مورث تعب و رنج.

دوست عاقل

« فضل مروان » از وزراي « معتصم عباسي » بود، مورد عنايت خليفه قرار داشت،‌ وزير براي آنكه مردم را از قربي كه نزد خليفه دارد آگاه سازد،‌ از خليفه درخواست نمود كه به وي افتخار دهد و روزي به عنوان صرف عصرانه منزلش را با قدوم خود مزين سازد، خليفه دعوت او را براي روز مقرّر قبول نمود.
وزير براي پذيرايي هرچه بهتر و عالي تر، خانه مجلّل خود را با فرش هاي گرانبها و پارچه هاي قيمتي و گلهاي رنگارنگ به وضع بسيار جالب و خيره كننده اي تزيين نمود،‌ ظروف طلا و نقره بسيار تهيه كرد، بهترين ميوه ها و شيريني ها را مهيا نمود و خلاصه مجلس بي نظيري تشكيل داد.
موقعي كه خليفه وارد مجلس شد از ديدن آن همه تجمّل و ثروت تعجّب كرد و از اين كه وزيرش چنين شيوه زندگي باشكوه و مجلّلي دارد بر وي حسد برد. چند لحظه با ناراحتي نشست و سپس به بهانه درد دل از جاي حركت كرد و از مجلس بيرون رفت. وزير از آن پيشامد، سخت ناراحت شد، به خاطرش آمد كه اين مجلس نه تنها مقامش را بالا نبرد بلكه زمينه تنزّل و سقوطش را آماده ساخت لذا بايد فوراً چاره جويي كند، ولي از شدّت ناراحتي و خودباختگي قدرت فكر كردن نداشت. در آن موقع تصميم گرفت حقيقت امر را به اطلاع رفيق عاقل و باهوش خود « ابراهيم موصلي » كه در مجلس مهماني حاضر بود برساند و از عقل او استفاده كند،‌ جريان را با وي درميان گذارد، ابراهيم لحظه اي فكر كرد و به وزير گفت: تو از خليفه جدا نشو و به عنوان بدرقه به دربار برو و در محضر خليفه باش تا نامه من به تو
برسد، وقتي نامه ام به دستت رسيد در حضور خليفه بخوان، خليفه از تو مي پرسد نامه چيست؟ مفهوم آن را به عرض برسان. وزير طبق دستور رفيق عاقل و داناي خود عمل كرد و نامه به موقع رسيد، ابراهيم در نامه نوشته بود كه صاحبان فرشها و ظروف طلا و نقره آمده اند و مي گويند مجلس پذيرايي خليفه تمام شد، اجازه دهيد اموال خود را ببريم، همانطور كه ابراهيم پيش بيني كرده بود معتصم از نامه سؤال كرد، وزير مفاد نامه را به عرض رساند، خليفه بي اختيار خنديد زيرا تصوّر كرد آن همه اموال مال شخصي وزير نبوده است بلكه از ديگران به امانت گرفته، به همين جهت با گشاده رويي از زحمات وزير قدرداني كرد. ( 27 )
آري؛ رفيق عاقل نجات دهنده از مهالك دنيوي و اخروي مي باشد.

5- غمخواري و رازداري

از جمله ويژگي هاي رفيق خوب؛ غمخواري و رازداري است. رفيق خوب آن است كه در مشكلات، گرفتاري ها و سختي ها رفيق خود را ياري كند در زماني كه همه تو را رها كرده و تنهايت مي گذارند او در كنار تو و با تو باشد.
سعدي گويد:

دوست مشمار آن كه در نعمت زند *** لاف ياري و برادر خواندگي
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست *** در پريشان حالي و درماندگي

در اين مبحث روايات بسياري وجود دارد كه به چند روايت اشاره مي شود و به دنبال آن حكاياتي تاريخي نيز در اين زمينه نقل مي گردد.
قال علي (عليه السّلام):
( لا يَكونَ الصَّديقُ صَديقاً حَتّي يَحَفظَ اخاهُ في غَيبَتهِ وَ نِكَبتهِ وَ وَفاتهِ ) (28)
دوست، دوست نمي باشد مگر آنكه دوستش را در غيابش، گرفتاري هايش و پس از مرگش نگهداري كند.
قال علي (عليه السّلام):
( صَديقُكَ مَن نَهاكَ ) (29)
دوست تو كسي است كه تو را از زشتي بازدارد.
لقمان به فرزندش گفت:
( لا تَعرِف اَخاكَ الاّ عِندَ حاجَتِكَ اِليهِ ) (30)
دوست خود را جز به هنگام نيازت به او؛ نشناس.
امام باقرالعلوم (عليه السّلام) به ابوعديس فرمود:
( اِتّبَع مَن يُبكيكَ و هُوَ لَكَ ناِصحٌ و لاتَتَّبع مَن يُضحِكُكَ و هُوَ لَكَ غاشُّ وَ سَتَردِون علَي اللهِ جَميعاً‌ فَتعلَمُونَ ) (31)
پيروي كن از كسي كه تو را مي گرياند و پيروي مكن از كسي كه تو را بخنداند و گولت زند و به زودي همگي بر خدا وارد شويد و بدانيد ( حقيقت آشكار شود ) .
امام جعفر بن محمد الصادق (عليه السّلام) فرموده است:
( لا تَكونُ الصَّداقَةُ الاّ بِحُدُودِها فَمَن كاَنت فيهِ هذهِ الحُدودُ او شَيءٌ منِها فَانسبِهُ اِلَي الصِّداقَةِ وَ مَن لَم يَكُن فيهِ شَيءٌ منِها فَلا تَنسِبُه اِلي شَيءٍ مِنَ الصِّداَقة
فَاوّلُها: اَن تَكونَ سَريرتُهُ وَ علانِيتُهُ لَكَ واحِدةً
و الثّاني:، اَن يَري زَينكَ زَينهُ وَ شَينكَ شَينهُ
و الثّالثةُ: اَن لا تُغيُّرهُ عَليكَ وِلايَةٌ وَ لا مَالٌ
و الرّابعةُ: اَن لا تَمنَعكَ شَيئاً تَنالُهُ مَقتَدرَتُهُ
و الخامِسةُ: وَ هِيَ تَجمَعُ هذهِ الخِصال اَن لا يُسلِّمَكَ عِنَد النَّكباتِ ) (32)
دوستي از روي راستي و درستي نباشد مگر با اين شرايط:
پس هر كه در او اين شرايط يا پاره اي از آنها باشد او را اهل چنين دوستي بدان و كسي كه چيزي از آن شرايط در او نباشد با او دوست مشو:
اول؛ ظاهر و باطنش با تو يكسان باشد.
دوم؛ زينت ( خوبي ) تو را زينت خود، و زشتي تو را زشتي خود بداند.
سوم؛ رياست و ثروت، برخورد او را نسبت به تو تغيير ندهد.
چهارم؛ اينكه از آنچه توانائي دارد نسبت به تو دريغ نكند.
پنجم؛ كه همه اين خصلتها را در بر دارد، و آن اينست كه هنگام بيچارگي و درماندگي و پيش آمدهاي ناگوار تو را رها نكند.
و نيز امام صادق (عليه السّلام) فرموده اند:
« سه گروه شناخته نمي شوند مگر در سه زمان:
بردبار به هنگام خشم، شجاع به هنگام جنگ، و دوست حقيقي در موقع نياز. » (33)
و همانطور كه گفته شد رفيق بايد رازدار نيز باشد.
ابوعلي سينا در اين باره گويد:
« نشان دوست نيكو آن است كه خطاي تو بپوشد و تو را پند دهد و رازت آشكارا نكند. »

دوست آن است كو معايب دوست *** همچو آئينه روبرو گويد
نه كه چون شانه با هزار زبان *** در قفا رفته مو به مو گويد

و حال مي پردازيم به حكايات شيرين و شنيدني اين موضوع:

فداكاري براي رفيق

دو نفر با هم رفيق بودند يكي از آنها مبتلا به هواي نفس شده و به رفيقش گفت: من گرفتار چنين مرضي شده ام تو اگر مي تواني و به مصلحت خود مي داني از رفاقت و همنشيني با من صرف نظر كن. رفيقش گفت: به جهت اين گناه و مرض روحي من رفاقتم را با تو قطع نمي كنم، سپس آن رفيق با او عهد بست كه تا وقتي رفيق مبتلايش از آن گرفتاري رهايي نيابد چيزي نخورد و نياشامد، پس چهل روز گذشت و او پيوسته از خدا مي خواست كه رفيقش را نجات دهد و دائماً براي او ناراحت و محزون بود و از شدّت غم و غصه و گرسنگي لاغر مي شد تا اينكه پس از چهل روز دوستش به او خبر داد كه از اين مرض نجات يافته است و از آن زمان بود كه به خوردن و آشاميدن پرداخت. (34)

رفيق هدايتگر

دو نفر عابد در كوهي زندگي مي كردند به نام هاي حامد و حميد و مشغول عبادت بودند اين دو نفر به قدري با هم رفيق و دوست بودند كه گوئي يك روح در دو بدن هستند.
روزي حميد براي خريداري گوشت، از كوه پائين آمد و به شهر روانه شد، در نزديك دكان قصابي، زني زيبا روي ايستاده بود چشم حميد به او افتاد نفس بر او چيره شد به گونه اي كه با آن زن رابطه نامشروع
برقرار نمود و به خانه او رفت. چند روز از اين اتّفاق گذشت، حامد يعني همان عابدي كه در كوه مانده بود هرچه انتظار كشيد تا حميد بيايد خبري از او نشد، ناچار تصميم گرفت وارد شهر گردد و به جستجوي رفيقش بپردازد. حامد وقتي كه وارد شهر شد، پس از پرس و جو مطلع شد كه رفيقش حميد منحرف و گرفتار گناه شده است، حامد به جاي اين كه از حميد دوري كند به فكر نجات حميد افتاد، اطلاع يافت كه حميد در خانه همان زن بدكاره است. براي ديدار حميد به خانه همان زن رفت و حميد را در آنجا ديد، فوراً با كمال شادي به سوي حميد رفت و او را در آغوش گرفت و بوسيد و احوال پرسي كرد، حميد از شدّت خجالت به حامد گفت تو كيستي؟ من تو را نمي شناسم.
حامد گفت: برادر عزير، من از وضع تو آگاه شدم، ‌هيچگاه مانند امروز به تو علاقه نداشتم تو عزيزترين انسان در قلب مني، من چگونه فراق تو را تحمّل كنم، برخيز به جايگاه قبلي خود برويم. حميد از ناحيه حامد دلگرم شد برخاست و با او به عبادتگاه اول رفتند و توبه حقيقي كرد. (35)

جايگاه من در بهشت كجاست؟

حضرت موسي (عليه السّلام) هنگامي كه براي مناجات با خدا به « طور » مي رفت در راه عابدي را در ديرش مشغول عبادت ديد، آن حضرت نزد او نشست و پرسيد: چند سال است كه در اين دير عبادت مي كني؟ عابد گفت: هفتاد سال.
چون وقت ناهار شد عابد سفره اش را پهن كرد و شروع به خوردن غذاي خود كرد بي آنكه چيزي از آن به موسي تعارف كند، مدّتي بعد موسي برخاست تا به جانب طور رود عابد به او گفت: اي موسي از خدايم بپرس كه جايگاه من در بهشت كجاست؟
موسي از نزد او رفت و در راه با عابدي ديگر ملاقات كرد و از او پرسيد: چند سال است كه در اين دير عبادت مي كني؟ عابد گفت: چند سالي است. موسي نزد او نشست، سپس عابد سيبي آورد و گفت: به جز اين سيب ندارم و همين را با هم تقسيم مي كنيم، او نيمي از اين سيب را به موسي داد و نيم ديگرش را خود تناول كرد. اندكي بعد موسي برخاست تا از او خداحافظي كند. عابد گفت: از پروردگارم بپرس كه جايگاهم در بهشت كجاست؟
موسي در كوه طور راجع به آن دو عابد از خدايش پرسيد،‌ وحي آمد كه: عابد اول در آتش است و عابد دوم جايگاهي پسنديده در بهشت دارد،‌ موسي تعجّب كرد، چون نخستين عابد هفتاد سال خدا را عبادت كرده بود در حالي كه عبادت دوّمي از چند سال فراتر نمي رفت. از پروردگار علّت اين امر را پرسيد،‌ وحي آمد كه: اوّلي غذا را از تو دريغ داشت حال آنكه مي دانست تو بنده و دوست مني. اما دوّمي تنها سيبي را كه داشت با تو تقسيم كرد. چون موسي بازگشت آنچه را كه خداوند به او وحي فرموده بود به اطلاّع آن دو عابد رساند. عابد اوّل هنگامي كه خبر دوزخي بودن خود را شنيد؛ از موسي تقاضا كرد از خدايش دو چيز را براي او بخواهد:
الف ): آن قدر پيكر او را بزرگ كند كه تمامي جهنّم را پر سازد.
ب ): او را در جهنّم خاص جاي دهد،‌ زيرا تاب شنيدن ناله عذاب شنوندگان را ندارد.
موسي با خداوند مناجات كرد،‌ تقاضاي آن عابد را به خداوند عرضه داشت، وحي آمد كه: او را به بهشت مژده بده، موسي از خدا پرسيد: خدايا علّت چيست؟ خداوند گفت: چون او تاب شنيدن ناله عذاب شوندگان را ندارد. (36)

حق رفاقت

مردي عرب با مردي عجم رفيق شد روزي با هم در سفر بودند كه عجم را تشنگي دست داد، اتفاقاً عرب قدري آب داشت،‌ عجم به او گفت: عرب ها در جوانمردي و اكرام به ديگران مشهور هستند چه مي شود كه شربتي از اين آب را به من دهي تا از ورطه هلاكت نجات يابم، عرب مقداري تأمّل كرد و گفت اگرچه من يقين دارم كه اين اكرام باعث نابودي خودم مي شود ولي به هيچ وجه روا نيست كه اين فضيلت از من ساقط گردد،‌ زيرا گفته اند:
( حافِظُوا عَلَي الرَّفيقِ وَ لَو كُنتُم فِي الحَريقِ ) (37)
در هر حال حافظ رفيق خود باشيد گرچه در ميان آتش باشيد.

من داراي دو رفيق بودم

واقدي گويد:
من داراي دو رفيق بودم،‌ با يكي از آنها كه هاشمي بود خيلي يكي بوديم و مانند يك روح در دو بدن بوديم. در ايّام عيدي تنگي شديدي بر من عارض شد، زنم به من گفت: خود ما بر تنگي صبر خواهيم كرد اما بچّه هاي ما ناراحت هستند و من براي آنها دلم
مي سوزد، زيرا كه آنها بچّه هاي مردم را مي بينند كه لباس هاي نو مي پوشند در نتيجه غصّه مي خورند بايد براي آنها فكري كرد.
واقدي گويد: مشكلاتم را براي رفيق هاشمي ام نوشتم،‌ پس از مدّتي كيسه اي كه در آن هزار اشرفي بود و درب آن بسته و مهر كرده بود برايم فرستاد. چيزي نگذشت كه از رفيق ديگر نامه اي رسيد كه براي همان مصرفي كه من مبتلا بودم درخواست پول كرده بود. من همان كيسه را باز نكرده براي او فرستادم و به سوي مسجد بيرون رفتم و در آن شب از خجالت در مسجد ماندم، وقتي منزل آمدم زنم از آن اتفّاق مطّلع شد، مرا تشويق كرد و اعتراض نكرد، در آن هنگام رفيق هاشمي از در رسيد در حالي كه همان كيسه اشرفي در دست او بود.
گفت: قصه خود را براي من بگو. واقدي گويد: من داستان خود را بيان كردم. رفيق هاشمي گفت: وقتي نامه شما آمد من در زندگي به جز همين پول،‌ پول ديگري نداشتم، آن را براي شما فرستادم و از رفيق ديگرم درخواست پول كردم، ديدم كيسه خودم كه به مهر خودم مهر شده بود به دستم رسيد. واقدي گويد: كيسه را سه قسمت كرده هر نفر سيصد دينار نصيبمان شد،‌ بعد از آن كه صد دينار براي زن کنار گذارديم. خبر اين واقعه به مأمون رسيد، فرمان داد هفت هزار دينار به ما دادند، هزار دينار براي زن و براي هر نفر از ما دو هزار دينار. (38)

6- وفاداري

از ديگر شرايط و صفات دوست خوب وفاداري است. دوست بايد متعهد باشد، پاي بند به قول و سخنش باشد،‌ به وعده و وعيدها و به تعهد و قراردادهايش عمل نمايد.
مسلّم است رفاقت با كسي كه تعهّد نداشته باشد و بي وفا باشد سست و ناپايدار است. لذا بايد از كساني كه عهد شكن و پيمان شكن هستند حذر نمود.
حضرت علي (عليه السّلام) مي فرمايد:
( لاتَعتَمِدُ علَي مَودَّة مَن لا يُوفي بعَهدِهِ ) (39)
اعتماد مكن بر دوستي كسي كه به عهدش وفادار نيست.
اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرموده:
( لا تَدوُمُ مَعَ الغَدَرِ وَ صُحَبةُ الخلَيلِ ) (40)
با پيمان شكني و بي وفائي، دوستي پايدار نمي ماند.
قال علي (عليه السّلام):
( اذَا اتَّخذتَ وِليَّكَ فَكُن لَهُ عبَداً وَ امَنحهُ صِدقَ الوَفاءِ ) (41)
هرگاه براي خود دوستي گرفتي در برابر او فروتن باش.

با هركه زني لاف محبّت، يكرو *** مردانه و ثابت قدم و محكم باش

لقمان به فرزندش گويد:
« اي پسرم؛ اوّل چيزي كه پس از ايمان به خدا در طلب آن سعي خواهي كرد دوست باوفا و صالح بوده باشد؛ زيرا كه آن مانند درخت خرما است كه اگر در سايه آن نشيني تو را سايه افكند و اگر از هيزم آن بخواهي تو را منتفع سازد و اگر از ميوه آن بخوري ثمري گوارا و پاكيزه مي يابي. » (42)

رفيق باوفا

عبدالله بن جندب ازاصحاب امام صادق (عليه السّلام) بود،‌ او پير و نابينا شده بود، مردم ديدند كه او هر روز سه بار نمازهاي واجب و سه بار نوافل پنجاه و يک ركعتي را مي خواند. و هر سال سه ماه روزه مي گيرد و سه بار در سال زكات مي دهد. علّت را از او پرسيدند، او گفت: من دو رفيق داشتم كه از دنيا رفته اند و اقتضاي رفاقت اين است كه آنچه از عبادات را انجام مي دهم براي آنها كه دستشان از دنيا كوتاه شده نيز انجام دهم. (43)

هنوز اينجائي؟

نقل شده: ابوحامد با رفيقي در راهي مي رفت. رفيقش به او گفت: من در اينجا رفيقي دارم، تو اينجا باش تا من بروم و صله رحم به جاي آورم، ابوحامد بنشست، آن رفيق رفت و آن شب نيامد و برف زياد هم مي آمد، روز بعد كه آن رفيق آمد ديد ابوحامد در ميان
برفهاست و برف از وي مي ريخت.
آن رفيق گفت كه: تو هنوز اينجائي؟
ابوحامد گفت: تو گفتي اينجا باش، دوست بايد وفادار دوست خود باشد. (44)

تسليت رفيق

شخصي به رياست و منصبي عالي رسيد. يكي از دوستان قديمي اش براي تهنيت به نزد او رفت، ولي آن شخص به او اعتنائي نكرد و فقط از وي پرسيد:‌ كيستي و براي چه كار آمده اي؟
دوست كه چنين ديد، گفت: من فلان رفيق قديمي توام،‌ چون شنيدم كه از ديده نابينا شده و نعمت چشم از دست داده اي براي تسليت و دلداري تو آمده ام. (45)

دوست باوفا

سه نفر در مسجدي بدون درب عبادت مي كردند. چون خوابيدند يكي از آنان از جاي برخاست و بر در مسجد ايستاد تا صبح.
از او پرسيدند چرا چنين كردي؟
گفت:‌ هوا بسيار سرد بود و باد سردي مي وزيد، خودم را به جاي درب ساختم تا شما رنج و ناراحتي كمتر ببريد و هر ناراحتي كه بر شما وارد شود بر من برسد. (46)

7- راستگوئي و درستكاري

از ويژگي هاي رفيق خوب راستگوئي و درستكاري است. هر كسي بايد در انتخاب رفيق به اين ويژگي ها و صفات توجّه و دقّت كامل داشته باشد زيرا دوستان با اين ويژگي كساني هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبي انجام مي دهند نه ترديدي به خود راه مي دهند نه عقب نشيني مي كنند نه از انبوه مشكلات مي هراسند بلكه با انواع فداكاري ها، صدق ايمان خود را ثابت مي كنند.
حضرت باري تعالي مي فرمايد:
( و كُونُوا مَعَ الصّادقين ) (47)
و با صادقان باشيد.
حضرت امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايد:
( لا تَنظُرُوا اِلَي طُولِ رُكُوعَ الرَّجُلِ وَ سُجُودهِ فَاِنَّ ذِلكَ شَيءٌ اعتادَهُ فَلَو تَركَهُ اِستوَحَش و لِكَن انظُروا اِليَ صِدقِ حديثهِ و اَداء امانَتهِ ) (48)
نگاه به طول كشيدن ركوع و سجود شخص نكنيد زيرا اين چيزي است كه عادت كرده و اگر آن را ترك كند وحشت مي كند وليكن بنگريد به راستگوئي و درستكاري آنان.

او را استخدام كن

هنگامي كه حضرت موسي (عليه السّلام) به مدين آمد و به دختران شعيب در آب دادن به گوسفندان كمك كرد؛ دختران حضرت شعيب اين مطلب را به پدر خود اطلاع دادند، شعيب يكي از دختران را به دنبال موسي فرستاد و او را به خانه دعوت كرد، موسي چون به خانه شعيب آمد مورد احترام قرار گرفت در اين هنگام دختر شعيب به پدرش گفت:
( يَا اَبتِ استَأجِرُه، اِنَّ خَيرَ مَن استَأجَرتَ القَوِيُّ الاَمين ) (49)
اي پدر اين جوان را استخدام كن، چرا كه بهترين كسي است كه مي تواني استخدام كني، او فردي قوي و امين مي باشد.
آري؛ شعيب يكي از برجسته ترين صفات موسي را جهت گزينش؛ درستكاري او مي داند زيرا وقتي از كنار چاه مي خواستند به منزل بيايند به دختر فرمود من در جلو راه مي روم و تو پشت سر من بيا بدين جهت كه نكند نگاهش به دنبال زن نامحرم بيفتد.

راستگو و درستكار شريك مال مردم است

« عبدالرّحمن بن سيابه كوفي » جواني نورس بود كه پدرش از دنيا رفت، مرگ پدر از يك طرف، فقر و بيكاري از طرف ديگر؛ روح حساس او را رنج مي داد. روزي در خانه نشسته بود كه كسي درب خانه را زد يكي از دوستان پدرش بود به او تسليت گفت و دلداري داد، سپس پرسيد آيا از پدرت سرمايه اي باقي مانده است؟
عبدالرّحمن گفت: نه. دوست پدرش هزار درهم به او داد و گفت: اين هزار درهم را بگير اما بكوش كه اينها را سرمايه كني و از منافع آن ها خرج كني. اين را گفت و برگشت و رفت، عبدالرّحمن خوشحال و خندان پيش مادر رفت و كيسه پول را به او نشان داد و آنچه كه اتّفاق افتاده بود را نقل كرد. طبق توصيه رفيق پدرش به فكر كاسبي افتاد، نگذاشت به فردا بكشد تا شب آن پول را تبديل به كالا كرد دكّاني براي خود درنظر گرفت و مشغول كار و كسب شد،‌ طولي نكشيد كه كار و كسبش بالا گرفت، حساب كرد ديد گذشته از اينكه با اين سرمايه زندگي خود را اداره كرده است مبلغ زيادي نيز بر سرمايه افزوده شده است. فكر كرد به حج برود لذا با مادرش مشورت كرد، مادر گفت: اول برو پيش همان دوست پدرت و هزار درهم او را كه سرمايه بركت زندگي ما شده بده، بعد برو به مكّه، عبدالرّحمن پيش آن مرد رفت و كيسه اي داراي هزار درهم جلو او گذاشت و گفت پولتان را بگيريد. رفيق پدر اوّل خيال كرد كه مبلغ پول كم بوده است و عبدالرّحمن پس از چندي عين پول را به او برگردانده است، گفت: اگر اين مبلغ كم است مبلغ ديگري بيفزايم؟ عبدالرّحمن گفت: نه، بلكه پول بسيار با بركتي بود و چون هم اكنون من از خودم داراي سرمايه اي هستم و به اين پول نيازمند نيستم آمدم ضمن اظهار تشكّر از لطف شما پولتان را رد كنم،‌ خصوصاً كه الآن عازم سفر حج هستم و ميل داشتم پول شما خدمت خودتان باشد.
عبدالرّحمن اين را گفت و از خانه او خارج شد و بار سفر حج بست، پس از مراسم حج به مدينه آمد و همراه جمعيّت به محضر امام صادق (عليه السّلام) رفت، جمعيّت انبوهي در خانه حضرت گرد آمده بودند، عبدالرّحمن كه جواني نورس بود رفت پشت سر همه نشست و
شاهد رفت و آمد ها و سؤال و جوابهايي كه از امام مي شد بود،‌ همين كه مجلس كمي خلوت شد اما صادق (عليه السّلام) با اشاره او را نزديك طلبيده و پرسيد: شما كاري داريد؟‌ او گفت: من عبدالرّحمن پسر سيابه كوفي جبلي هستم. امام (عليه السّلام) فرمود: احوال پدرت چطور است؟‌ عبدالرّحمن عرض كرد:‌ پدرم به رحمت خدا رفت. امام (عليه السّلام) فرمود: اي واي، اي واي،‌ خدا او را رحمت كند آيا از پدرت ارثي هم براي شما باقي مانده؟ عبدالرّحمن گفت:‌ خير هيچ چيز از او باقي نمانده. امام (عليه السّلام) فرمود: پس چطور توانستي حج كني؟
عبدالرّحمن گفت: ما بعد از پدرمان خيلي پريشان بوديم، مرگ پدر از يك طرف و فقر و پريشاني از طرف ديگر بر ما فشار مي آورد، تا اينكه روزي يكي از رفقاي پدرم هزار درهم آورد و ضمن تسليت به ما پيشنهاد كرد تا من اين پول را سرمايه كنم، همين كار را كردم و از سود آن اقدام به سفر حج نمودم.
همين كه سخن عبدالرّحمن به اينجا رسيد امام (عليه السّلام) پيش از اينكه او داستان را به آخر برساند فرمود: بگو هزار درهم دوست پدرت را چه كردي؟‌ عبدالرّحمن گفت: با راهنمايي مادرم قبل از حركت به او رد كردم.
امام (عليه السّلام) فرمود: احسنت، حالا ميل داري تو را نصيحتي بكنم.
عبدالرّحمن گفت: قربانت گردم، البته.
امام (عليه السّلام) فرمود: بر تو باد به راستي و درستي، آدم راست و درست شريك مال مردم است. (50)

8- از طبقه متوسط و مستضعف جامعه

دين مقدس اسلام سفارش نموده با مستمندان و فقراء بيشتر نشست و برخاست داشته باشيم و از همنشيني و رفاقت با سرمايه داران بي درد و كساني كه مست ثروت و غرور هستند بپرهيزيم، آيات و رواياتي كه در اين باره هست بر سه قسم مي باشد:
الف: رواياتي كه سفارش دارند به مجالست با مستمندان و فقرا.
ب: رواياتي كه منع مي كنند از مجالست با سرمايه داران مست و مغرور.
ج: رواياتي كه اثرات و نتايج مجالست با فقرا و ثروتمندان را بيان مي كند.
حضرت باري تعالي در قرآن كريم مي فرمايد:
( و لاتَطرُدِ الّذَينَ يَدعُونش رَبَّهُم بالغَداوةِ وَ العَشيِّ يُريدُونَ وَجههُ ما عَليكَ مِن حسِابِهِم مِن شَيءٍ و ما مِن حسابِكَ عَليِهم مِن شَيءٍ فَتطرُدَ هُم فَتكُونَ مِنَ الظّالِمينَ ) (51)
آنها را كه صبح و شام خدا را مي خوانند و جز ذات پاك او نظري ندارند از خود دور مكن، كه حساب آنها بر توست و نه حساب تو بر آنها، اگر آنها را طرد كني از ستمگران خواهي بود.

شأن نزول آيه فوق:

جمعي از قريش از كنار مجلس پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گذاشتند در حالي كه صهيب و عمّار و بلال و خباب و امثال آنها كه از مسلمانان كم بضاعت و كارگر بودند در خدمت پيامبر حضور داشتند، آنها از مشاهده اين صحنه تعجّب كرده و گفتند: اي محمد آيا به همين افراد از ميان جمعيّت قناعت كرده ايد؟‌ اينها هستند كه خداوند از ميان ما انتخاب كرده؟ ما بايد پيرو اينها باشيم؟ هرچه زودتر اينها را از طرف خود دور كن. شايد ما به تو نزديك شويم و از تو پيروي كنيم. عمربن الخطاب در آنجا حاضر بود، به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پيشنهاد كرد كه چه مانعي دارد كه پيشنهاد آن ها را بپذيريم؟ و ببينيم آنها چه مي كنند. و به دنبال اين درخواست بود كه آيه فوق نازل شد و به شدّت اين پيشنهاد را رد كرد. (52)
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم):
( اَحِبّوا الفُقَراء وَ جالِسوهُم ) (53)
فقرا را دوست بداريد و با آنان هم نشيني كنيد.
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم):‌
( عَليكَ بِحُبِّ المسَاكينَ وَ مُجالَسَتِهِم ) (54)
بر توست كه نيازمندان را دوست داشته باشي و با آنان نشست و برخاست كني.
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم):
( جالِسُ المساَكينَ ) (55)
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) به ابي ذر فرمود: با فقرا و مساكين همنشين باش.
قال علي (عليه السّلام):
( مُجالَسةُ اَهلِ الدُّنيا مَنساةٌ‌ الايمانِ و َقائِدَةٌ‌ اِليَ طاعَةِ الشَّيطانِ ) (56 )
با مردم دنيا همنشين شدن ايمان به خدا را از ياد مي برد و به سوي طاعت شيطان مي برد.
قال اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام):
( لاَتصحَبَنَّ اَبناءَ الدُّنيا فَانَِّکَ اِن اَقللتَ اِستقَلُّوكَ وَ اِن اَكثَرتَ حَسدوُكَ ) (57)
با دنياپرستان رفاقت نكنيد زيرا اگر نادار و كم ثروت شدي كوچكت شمارند و اگر مال دار و افزون گردي بر تو حسادت ورزند.
حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
« سه گروه هستند كه همنشيني با آنها قلب را مي ميراند: افراد پست، زنان، مردم ثروتمند. ( تجمّل پرست ) . » (58)
عن ابي جعفر (عليه السّلام) قال لرّجل:
( لا تُجالِسِ الاَغنياءَ، فَاِنَّ العَبدَ يُجالِسهُم وَ هُوَ يَري اَنَّ للهِ عَليهِ نِعَمةً فَما يَقومُ حتُّي يَري اَن لَيسَ للهِ عَليهِ نِعَمةً ) (59)
با ثروتمندان همنشين مشو، زيرا بنده اي كه با آن ها همنشين شود مي بيند كه خداوند نعمتي به آن شخص ثروتمند داده، بلند نشود از جا تا اينكه به اين فكر باشد كه خدا به او نعمتي ( ثروتي ) نداده.

حسرت دائم

عون بن عبدالله گفت: « من تا وقتي كه با ثروتمندان رفت و آمد داشتم متأثّر و ناراحت بودم زيرا لباس بهتر مي ديدم و مركب بهتر از مركب خودم را نزد ديگران مشاهده مي كردم و غبطه مي خوردم، بعد از مدّتي از آنها دور شدم و به هم نشيني با فقرا روي آوردم و از آن فكر و خيال و حسرت راحت شدم. » (60)
قال علي (عليه السّلام):
( جالِسِ الفُقَراءَ‌ تَزدَد شُكراً ) (61)
با فقيران همنشين باش تا بر شكرت بيفزايد.
قال الصّادق (عليه السّلام):
( ايّاكُم و مُجالَسةَ اَبناءِ الدُّنيا فَفي ذِلكَ ذَهابُ دِينكُم وَ يُعَقّبُكُم نِفاقاً و ذلِكَ داءٌ دَويٌ لا شفاءَ لَهُ و يُورثُ قَساوةَ القَلبِ، و يَسلبُكُم الخُشُوعَ وَ عَليكُم بالاَشكالِ مِنَ النّاسِ و الاوساطِ مِنَ النّاسِ فَعِندهُم تَجِدوُن مَعادِنَ الجَواهر ) (62)
امام جعفر صادق (عليه السّلام) فرمودند:
« از هم نشيني با دنيا طلبان بپرهيزيد، زيرا دين شما از دست رفته و دوروئي در پي شما خواهد بود مرض مهلكي است كه علاج نگردد و سبب سنگدلي و سياهي دل مي گردد و خشوع را مي گيرد.
با همانند ( هم سطح ) خود و مردم متوسط همنشين شويد كه معادن گوهر ( معنويت ) نزد آنان خواهيد يافت. »

مرا مسخره مي كنيد؟

حكايت شده كه: روباهي به نزد شتري كه خوابيده بود آمد و با او طرح دوستي و رفاقت انداخت و اظهار داشت اگر اجازه بدهي من دوست دارم با تو رفاقت نمايم و دُم خود را به دُم تو ببندم كه هميشه با شما باشم و آني از شما جدا نشوم و اين رفاقت را موجب افتخار خويش قرار دهم.
شتر گفت: اي روباه صلاح تو نيست با بزرگتر از خود رفاقت نمائي
زيرا موجب زحمت تو خواهد گشت بلكه با كوچك تر از خود وصلت و رفاقت كن تا اينكه هميشه در راحتي باشي و به زحمت نيفتي و مورد تمسخر مردم واقع نشوي.
روباه نصايح شتر را گوش نداد و در اين باب به قدري اصرار كرد كه شتر به او اجازه داد تا دُم خود را به دُم شتر ببندد. چون شتر از براي چرا برخاست؛ روباه قهراً به دُم شتر آويخته شد و گاهي كه شتر فضولات خود را خارج مي ساخت به سر و صورت روباه مي خورد و وقتي كه مردم حال روباه را مي ديدند بر او مي خنديدند.
روباه در جواب خنده ي مردم مي گفت:‌ رفاقت با بزرگان موجب افتخار و سربلندي من مي باشد شما به جاي اينكه در اين رفاقت مرا تحسين كنيد مرا مسخره مي كنيد. (63)
بهر حال؛
هم نشيني و رفاقت با زيردستان و فقرا موجب آرامش قلب است. و هم نشيني با ثروتمندان بي درد، از خدا بي خبر و زرپرست موجب غفلت از پروردگار، پناه بردن به شيطان، حقارت و حسادت،‌ سوء ظن به خدا، نفاق، از بين رفتن دين، سنگدلي و سياهي دل مي گردد.

پي‌نوشت‌ها:

1- صادق احسانبخش، آثار الصادقين، جلد 2، ص 262.
2- مرحوم كليني، اصول كافي، ج 4، ص 451.
3- عبدالواحد آمدي، غررالحكم، جلد 1، ص 298.
4- حسين نوري، مستدرك الوسائل، جلد 2، ص 63.
5- سيّد نعمت الله حسيني، مردان علم در ميدان عمل، جلد 1، ص 216.
6- شهيد مطهري، ده گفتار، ص 3.
7- ناصر مكارم شيرازي و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، جلد 21، ص 110.
8- يعقوب كليني، اصول كافي، جلد 4، ص 48.
9- همان،‌ جلد 1، ص 48.
10- عبدالواحد آمدي، غررالحكم، جلد 2، ص 760.
11- همان،‌ جلد 2، ص 768.
12- صادق احسانبخش، آثار الصادقين، جلد 2، ص 272.
13- صادق احسانبخش، آثار الصادقين، جلد 2، ص 272.
14- عبدالواحد آمدي، ‌غررالحكم، جلد 1، ص 398.
15- شيخ عباس قمي، زبدة الاحاديث، جلد 1، ص 15.
16- علي بابازداده،‌ آئين دوستي، ص 107.
17- علي مشكيني اردبيلي،‌ مواعظ العدديه، ص 147.
18- همان، ص 146.
19- يعقوب كليني،‌ اصول كافي، ج 1، ص 46.
20- محمد تقي فلسفي، جوان فلسفي، جلد 2، ص336.
21- عبدالواحد آمدي، غررالحكم، جلد 2، ص 760.
22- عبدالواحد آمدي، غررالحكم، جلد 1، ص 455. ‌
23- محمدي ري شهري،‌ ميزان الحكمه، جلد 2، ص 529.
24- ابن شعبه حراني،‌ تحف العقول،‌ص 323.
25- محمدي ري شهري،‌ ميزان الحكمه، جلد 5، ص 301.
26- علي مشكيني اردبيلي، مواعظ العدديه، ص 98.
27- محمد تقي فلسفي، جوان فلسفي،‌ جلد2، ص 336.
28- عبدالواحد آمدي، غررالحكم،‌ جلد 2، ص 85.
29- همان،‌ جلد 1، ص 457.
30- علي اكبر بابازاده، آئين دوستي،‌ ص 260.
31- يعقوب كليني، اصول كافي، جلد 4، ص452.
32- همان.
33- حسن بن شعبة‌ حراني، تحف العقول، ص 329.
34- فيض كاشاني، شنيدنيهاي تاريخ، ص 68.
35- محمدي اشتهاردي،‌ داستان دوستان.
36- سيّد هادي مدرسي، دوستي دوستان، ص 51.
37- محمد مهدي تاج لنگرودي،‌ كشكول ممتاز،‌ ص145.
38- ابوالحسن علي بن حسين مسعودي، ترجمه ابوالقاسم پاينده، مروج الذهب، جلد 2، ص 447.
39- عبدالواحد آمدي، غررالحكم،‌ج 2، ص 805.
40- همان، ج 2، ص 829.
41- عبدالواحد آمدي، غررالحكم، جلد 1، ص 323.
42- سيّد يحيي برقعي، چكيده انديشه ها، ج 1، ص 234.
43- سيّد مهدي شمس الدين، داستان ها و حكايت ها،‌ ص 180.
44- محمود حكيمي، هزار و يك حكايت، ج 2، ص 113.
45- احمد در انتشارات نهاوندي، لطيفه ها و داستان ها، ص 106.
46- محمود حكيمي هزار و يك حكايت، جلد 3، ص 166.
47- قرآن كريم، سوره توبه،‌ آيه 119.
48- مرحوم كليني، اصول كافي، جلد 2، ص 105.
49- قرآن كريم، سوره قصص، آيه 25.
50- استاد شهيد مرتضي مطهري، داستان راستان، ج 2.
51- قرآن كريم، سوره انعام، آيه 52.
52ــ استاد مكارم شيرازي و جمعي از فضلا، تفسير نمونه، ج 5.
53ــ علي اكبر بابازاده، آئين دوستي، ص 111.
54- همان.
55- صادق احسانبخش، آثار الصادقين، جلد 2، ص 270.
56- عبدالواحد آمدي، غررالحكم، جلد 2، ص 767.
57- عبدالواحد آمدي، غررالحكم، جلد 2، ص 812.
58- مرحوم صدوق، خصال، ص 87.
59- صادق احسانبخش، آثار الصادقين، جلد 2، ص 260.
60- مرحوم فيض كاشاني، شنيدني هاي تاريخ، ص 106.
61- صادق احسانبخش، آثار الصادقين، جلد 2، ص 273.
62- همان.
63- حاج شيخ علي قرني گلپايگاني، صد و ده حكايت، ص 275.

منبع:راسخون