آموزشگاه نقاشی کلبه هنر

 

https://koolbeyhonar.ir/

 

 

 

در کلاسهای ویژه آموزشگاه نقاشی سر فصلهای دوره ها را از قبل تدوین و اجرایی نموده ایم. در عین حال نیرو و توان و کشش هر هنرجو را نیز از نظر نمی اندازیم. در مواردی بر حسب صلاحدید و تجربه کاری استاد مربوطه، با انعطاف بیشتری در مورد روش و نوع برخورد و یا اجرای ترتیب تقدم و تاخر آموزش مطالب به هنرجو تصمیم گیری میشود. این روش کارایی بالاتر و رضایتمندی بیشتر هنرجویان را در پی داشته است

امروزه نظام آموزشی کارآمد، نظامی است که به تک تک عناصر تشکیل دهنده خود بها داده و بررسی ها و رسیدگی های خاص مربوط به هر جزء را مد نظر داشته باشد. از این رو نظام آموزشی همگانی که بخصوص انعطاف محوری را نیز در کنار لازم الاجرا بودن خود جای داده باشد، میبایست جایگزین نظام تک بعدی و مکانیکی رایج فعلی در بسیاری از مراکز آموزشی در حوزه هنرهای تجسمی گردد

سلام من مرتضی سمندری هستم ۲۵سالمه از۹سالگی شروع ب نقاشی کردم پدر من یه کارگر ساختمانی هست.
درزمان بچگیم وقتی که میرفتم مدرسه تو راه مدرسه یه اموزشگاه نقاشی بود که هرموقع از اونجا رد میشدم یه نگاه میکردم و به خودم و خدای خودم میگفتم خدا کی میشه منم مثل ایشون تابلو نقاشی کنم یا طراحی کنم و زمان گذشت یه روز مدرسه بودم که مدیر مدرسه گفت بچهاا هرکی با نقاشی خودش یه کتاب داستان درست کنه منم کتاب داستان سفید برفی رو درست کردم و بردم و قبول شدم به من گفتن به مامانت بگو بیاد مدرسه.

به مامانم گفتن پسرت نقاش میشه باید یه اموزشگاه ثبت نام کنی اما مادرم گفت نمیشه چون اونقدر پول درنمیاریم بخوایم خرج کنیم برای کلاس … منم که وایستاده بودم و شنیدم… من از همون اول به نقاشی خیلی علاقه داشتم و دارم باز چند روز گذشت و همیشه از اون اموزشگاه رد میشدم و یه روز رفتم اموزشگاه گفتم شهریه کلاس هاتون چقدر هستش گفتن هرهشت جلسه ۱۵هزارتومن رفتم به بابا و مامانم گفتم اینه شهریه اون اموزشگاه بابام گفت اوووو چقدر زیاد یه شب بابام بهم گفت ببین پسرم مرد باید رو پاهای خودش وایسته گفتم بله

در سن ۸یا ۹دقیق یادم نیس این جوری بامن حرف میزدن گفتم باید چی کار کنم گفت اگه نقاشی رو دوست داری بیاد با من بیای سرکار بنایی منم گفتم: باشه چشم میام ،اما کسی ب من حقوقی میده ؟گفت: من بهت میدم نگران نباش گفتم باشه شبش دوست بابام بهش زنگ زد گفت بیا کاربنایی دارم همون شب شروع ب کارکردم دوست بابام خانومش هنرجوی همون اموزشگاه بود تابلوهاشو نگاه کردم انگار ن انگار اومدم سرکار خانومش ازم پرسید گفت دوست داری نقاشی رو گفتم نه گفت پس چی گفتم: عاشقشم گفت: تاحالا این کلمه رو نشنیدم روی نقاشی بگن گفت میبرمت ثبت نامت میکنم تو کلاسی که من میرم گفتم همونجا میرین گفت اره گفتم اونجا اقا قبول نمیکنه ب من گفتن برو تا خونه گریه کردم ،گفت: من میبرمت شهریه ماه اولتو من میدم فقط تلاش کن تا بتونی یه استاد بشی گفتم :چشم… فرداش شد رفتم ثبت نام شدم انقدر خوشحال شدم که نگووو شروع به کاربنایی واسم سخت بود انقدر که از کمر درد داشتم شبا گریه میکردم صبح میرفتم سرکار و هیچ موقع از بابام پول نگرفتم هرزمان که شهریه کلاسم میشد بابام میداد استادم که انقدر دوسش دارم از همون بچگی باهاش بزرگ شدم تا الانم دس بوسشم اون منو بزرگ کرد تو کارنقاشی و تا چندسال پیشش بودم ومحیط کاملا دخترانه بود هیچ مرد یا پسری نبود تا این که استادم گفت: میتونی بری پیش استادمن اون بقیه کارهارو بهت یاد میده استاد علی جواد نژاد که ایشون مثل پدرم قبول دارم همیشه زنده باشن من دیگه درسی نخوندم از روستامون که اومدم تهران کلاس سوم بودم که دیکه ترک کردم مدرسه رو و شروع ب نقاشی و کار کردن کردم از کار کردن پول درمیاوردم و خرج کلاس و هزینه های وسایل نقاشی میکردم در زمانی که کلاس میرفتم همه از فامیل تا هرکسی که درنزدیکی من بود میزدن تو سرم میگفتن .این چه کاریه اخه همش خرج میکنی هیچی درنمیاری و جلوی همه ساکت بودم و به مسیرخودم ادامه دادم هیچ موقع به این فکرنمیکردم درآمد پیدا کنم یا بخوام درامد دربیارم بعد از چندسال کارنقاشی چند استادی دیدم که روی سقف خونه و دیوار نقاشی میکرد میگفتم منم ببرید هیچ مزدی نمیخوام بهم یاد بدین گفتن نه یاد نمیدیم به هیچ کسی به خدا ،گفتم خدا چرا بندهات اینجوری شدن بعد از چند سال یهو میدونم چرا این جوری شد که ناخداگاه یه کار روی سقف کارکردم اونم بزرگ ترین نقاشی و سخت ترین نقاشی بزرگیش ۸۰متر بود و تکنیک نقاشیش مینیاتور بود تالار بود و به هرکسی نشون میدم میگن پیش کی رفتی که این جوری داری نقاشی میکنی روی سقف به همه میگم هیچ استادی نداشتم برای سقف فقط خدا کمکم کرد من مدیون خداهستم که بعضی وقتااا سجده شکر نمیکنم ولی خیلی خدارو دوست دارم که الان اینارو دارم آموزش میدم طراحی سیاه قلم رنگ و روغن روی بوم نقاشی فرشته روی سقف و دیوار پتینه کاری ابر و باد کهنه کاری روی مجسمه های رزین من الان با کمک خدا یه آموزشگاه در یه گوشه از تهران طرف شهریار هستم ولی اینجا از لحاظ پولی خیلی پایین هستن و منم الان اونقدر ندارم بخوام بیام تهران یه اموزشگاه بزنم ولی خدارشکر اینجا الان ۴۰ الی ۵۰ نفرهنرجو دارم و گاهی کار پتینه یا نقاشی سقفی سفارش دارم اینه حرف من ((مسیرخودت خودت انتخواب کن نه سرنوشت )) 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مرتضی سمندری